زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
این را گفت و متوجه مهوا بود که زیر لب غرولند کرد و بدوبیراه نثار میکرد. بعد از مکث کوتاهی، حرف را سوی دیگری کشاند.
- از بابا خبر جدید نداری؟
- نه... دیگه بهم زنگ نزده.
لحن تند دخترک نشان میداد که هنوز عصبانی است. اما آرش خون ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
00خیلی ازشخصیت ارش خوشم میاد شوخ وشاد ولی به وقتش جدی ومهربون میشه